متن های زیبا و شعر در مورد بچه
در این مطلب از سایت جسارت
می خواهیم در مورد متن و شعر زیبا در مورد بچه ها صحبت کنیم. بچه ها
شیرینی زندگی هستند و بسیار پیش می آید که ما دوست داریم شعر و متنی در
مورد بچه ها داشته باشیم. در این مطلب بهترین اشعار و متون را برای شما
آماده کرده ایم.
اگر بچه ای دارید که دندان در آورده است و دنبال متن دندونی هستید با کلیک کردن روی لینک بهترین متن و شعر تبریک جشن دندونی را می توانید ملاحظه نمایید.
متن و شعر زیبا در مورد بچه
اصلا نخوابیدم شب داغه تنم دارم تب
از دماغم میاد آب فرار کرد از چشام خواب
باز یه سوپ بی مزه مامان داره می پزه
بابا جونم که داره شربتی تلخ میاره
وای چه بده مریضم داغه این تن ریزم
دعا کنید که زودتر بشم بهتر و بهتر
لالا لالا گل پسر پشت و پناه پدر
هستی برای بابا از همه دنیا بهتر
لالا لا دنیای من امید فردای من
باشی سلامت و شاد کودک زیبای من
لالا عزیز ترینم غم تو دلت نبینم
لبت همیشه خندان گل پسر شیرینم
لالا لالا نازنین رو زانوی من بشین
یک گل بوسه از رو صورت بابا بچین
لالا لالا یاس من گل پسر ناز من
تویی تو باغ هستی تک گل زیبای من
لالا لا گل پسته چشماشو او نبسته
لباش هنوز خندونه با اون دو چشم خسته
چشم چشم دو ابرو یه بینی کوچولو
لباش شبیه غنچه یه صورت تپّلو
نازه مثل عروسک صورت ماه کودک
روی لثه اش می بینی دو مروارید کوچک
وقتی که دندونا رو تو دهن نی نی دید
یک فکر خوب و تازه به ذهن مامان رسید
باید باشه از حالا مواظب دندونا
یادش نباید بره مراقبت از اونا
با اون دو تا دست ریز نی نی ناز و عزیز
نمی تونه بشوره که دندوناشو تمیز
باید مامان یا بابا بعد خوردن غذا
تمیز کنند خوب خوب دندونای نی نی را
لالا لالا دخترم راحت جان دلبرم
بهای ناز تو رو هر چی باشه می خرم
لالا لالا نازنین برای من بهترین
با چشای قشنگت گلهای نازو ببین
لالا لا گل مینا شکر خدا یکتا
عطا نموده بر ما نوگلی نازو زیبا
لالا لا گل پونه غم تو دلت نمونه
تویی برای مادر نفس، عزیز دردونه
لالا لا کودک من دختر کوچک من
فدای اون اداهات تویی عروسک من
لالا عزیز دلبند باشه همیشه لبخند
رو غنچه ی لبانت چشماتو حالا ببند
یه روز خوب خدا نی نی بلند شد از جا
جیغ می زدو می خندید او شروع کرد به تاتا
می خورد زمین پا می شد نی نی خسته نمی شد
می افتاد و می خندید دو باره سرپا می شد
مامان جون مهربون بابا با لب خندون
کف زدن های اونا چه کیفی داره آخ جون
چه حالی داره کودک راه می ره بی رو رو وک
تاتا تاتا می کنه می ره بدون کمک
نی نی شده یه ساله یه دم آروم نداره
هر چی که گیرش میاد تو دهنش میذاره
یک کم تاتا می کنه مامان و بابا می کنه
چه شیطون و شیرینه ببین چه ها می کنه
کاغذای رنگارنگ بادکنکای قشنگ
تولدش امروزه شاده چقدر این آهنگ
کیکی بزرگ خریدند هدیه تهیه دیدند
شمع روی کیک گذاشتند میوه تو ظرفی چیدند
کوچیک و بزرگ مهمونا یکی یکی رسیدند
نی نی شمعو که فوت کرد کیکو اونا بریدند
دست می زدند فراوون نانای می کرد نی نی جون
یک شب خوب و زیبا درست می کرد براشون
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!
دلم برای بادبادکها تنگ است
برای رنگ و ترانه و لبخند
برای کوچه های بلند دزاشیب
گاهـــــی ” دلت ” …
از سن و ســـــالت مـــــی گیرد … !!!
میخواهـــــی ” کودک ” باشـــــی …..!
کودکــــی که …
به هر بهـــــانه ای …
به ” آغــــــــوشِ ” غمخواری ……
پنــــــاه می برد !!!
و …
آســـــوده ” اشک ” مـــــی ریزد !!!
هـــــــــی … ؛
بزرگ ک باشــــی …
بایـــــــد … :
” بغض هـــــــای ” زیادی را …
” بی صـــــدا ” دفن کنــــــی …..!!
هیچ دوره ای جای خودش نبود
کودک بودم،
می گفتند: تا کی می خواهی کودک بمانی،بزرگ شو!
جوان شدم،
گفتند: سعی کن ،کودکِ درونت را زنده نگاه داری!!
و من
همیشه تشنه ی کودکی ماندم.
هیچ دوره ای جای خودش نبود
مثل پدری که پول ندارد
و به زور دست بچه اش را گرفته
و از جلوی اسباب بازی فروشی …
کشان کشان درور می کند….
روزگار هم دستم را گرفته
و مرا از بچگیم دور می کند…
دستم را ول کن…
من بچگیم را می خواهم…
بزرﮒ ﮐﻪ ﻣﯿﺸــــﻮﯼ
ﻏُﺼـﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺯﻭﺩﺗـﺮ ﺍﺯ
ﺧـﻮﺩﺕ
ﻗـَﺪ ﻣﯽ ﮐِﺸــﻨﺪ …
ﺩَﺭﺩ ﻫـﺎﯾﺖ ﻧــﯿﺰ…
ﻏــﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻟﺒﺨــﻨﺪﻫـﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻟﺒــﻮﻡ ﮐـﻮﺩﮐــﯽ ﺍﺕ …
ﺟــﺎ ﮔــُﺬﺍﺷﺘــﯽ…
خیــــلی تنــــــــد رفــــت!
کـــــودکــــی هــــایــم ، بـــا آن سه چرخـــــه قراضــــه اش
کــــاش همیـــــشه پنچـــــر می مــــاند . .
هوس سرک کشیدن به دنیای کودکی ام را دارم …
قهرهای الکی … دوستیهای واقعی
مشکلات کوچک و قلبی بزرگ ….
همبازی قدیم!
چشم نگذار…
آنقدر دورم که با شمردن همه اعداد
هم پیدایم نمیکنی!
از هیچ کار بچگی ام پشیمان نیستم ،
به جز آرزوی بـــزرگ شدن…
ما هیچ وقت بزرگ نشدیم
فقط بچگیمان را از دست دادیم !
کاش کودک بودم که به هربهانه ای به آغوشی پناه می بردم
و آسوده اشک می ریختم !
بزرگ که باشی باید بغضهای زیادی را بیصدا دفن کنی …
من از هفت سنگ می ترسم…
می ترسم آنقدر…سنگ روی سنگ بچینیم…
که دیواری ما را از هم بگیرد…
بیا لی لی بازی کنیم…
که در هر رفتنی…دوباره برگردیم…
بیا دوباره کودکی کنیم…
امروز کسی از من پرسید چند سال داری…
گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم…
کودکی چند ساله ام !!!
در کودکى:پاکن هایی ز پاکى داشتیم…
یک تراش سرخ لاکی داشتیم …
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت…
دوشمان از حلقه هایش درد داشت…
گرمی دستانمان از آه بود…
برگ دفترهایمان از کاه بود…
تا درون نیمکت جا میشدیم…
ما پر از تصمیم کبرى میشدیم…
با وجود سوز و سرماى شدید…
ریزعلی پیراهنش رامیدرید…
کاش میشد باز کوچک میشدیم …
لااقل یک روز کودک میشدیم…
یادش بخیر بچگی
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
علی داره یه دندون
قند میخوره از قندون
فرشته ای مهربو ن
آورده براش یه دندون
آش بخوری نوش جون
آش دندون علی جون
سلام سلام صد تا سلام
من اومدم با دندونام
میخوام نشونتون بدم
صاحب مروارید شدم
یواش یواش و بیصدا
شدم جز کباب خورا
انار دونه دونه
بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه
انار دونه دونه
سه چهار روه که بچم
گرفتار دندونه
انار دونه دونه
توی دهان بچم یه گل زده جوونه
گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده
خبر بدین، به نون،دون
گلم در آورده دندون
من بچه با ادبم
تمیزم ومرتبم
گل های خنده رو لبام
هر جا میرم میگم سلام
خوش اخلاق و مهربونم
خنده رو و خوش زبونم
تلاش و کوشش میکنم
همیشه ورزش می کنم
میخوام سلامت بمونم
تا درسامو خوب بخونم
درس می خونم بچه ها
عاقل و دانا میشم
اتل متل پروانه نشسته روی شانه
صدا میاد چه نازه میگه وقت نمازه
به این صدا چی میگن اذان و اقامه میگن
شیطونه ناراحته دنبال یه فرصته
میگه آهای مسلمون نماز رو بعدا بخون
هر کسی که زرنگه با شیطونه می جنگه
وقت نماز که میشه هر کاری تعطیل میشه
نماز چه قدر شیرینه اول وقت همینه
من بچه ای خندانم
وضو را خوب می دانم
می شویم صورتم را
دست راست و چپم را
مسح می کشم سرم را
پای راست و چپم را
بچه ها شادی کنید، آمده عید غدیر
باز گوید مادرم، قصه های دلپذیر
بار دیگر شهر ما، نور باران می شود
بافروغ چلچراغ، شب چراغان می شود
باز هم امشب پدر، نقل و شیرینی خرید
باز بوی عطرِ و گُل، می دهد پیغام عید
بنده خوب خدا، یار پیغمبر علی علیه السلام
او امام اول است، بهترین رهبر علی علیه السلام
بانگ قرآن مجید، می رسد از کوچه ها
مژده عید غدیر، شادی ما بچه ها
چه حمومی! چه آبی!
نکنه تو آب بخوابی
آب می ریزم روی سرت
رو دست و پا و کمرت
تا من دوشو باز می کنم، می بنده
به کار خودش می خنده
یه وان داره که کوچکه
مثل وان عروسکه
یه حوله قشنگ داره
یه لیف رنگارنگ داره
کف می ماله به دست و پاش
وای! نره کف توی چشاش
شالاپ شلوپ آب می پاشه
خوشگل و ناز باباشه
می شورمش تمیز می شه
بَبَه، به
هی تو حموم می خنده،
قاه، قَقَه، قَه
یه روز خوب خدا
نی نی بلند شد از جا
جیغ می زدو می خندید
او شروع کرد به تاتا
می خورد زمین پا می شد
نی نی خسته نمی شد
کفشدوزک کوچولو
حسابی غصه داره
چون که برای دوختن
دیگه کفشی نداره
سوزنشو گذاشته
کنار گل تو باغچه
کاشکی براش بیارن
یه لنگه کفش کهنه
نخهاشو قیچی کرده
تا که باشه آماده
وقتی کفشی نداره
نخها چه سودی داره
از اون دورا میادش
انگار صدای خش خش
داره میاد هزارپا
با یه بخچه رو دوشش
تو بخچه اش گذاشته
هزار تا کفش پاره
حالا دیگه کفشدوزک
هیچ غصه ای نداره
رفتیم به مهد، چه جایی بود
جاتون خالی، صفایی بود
تو حیاطش، تو کلاسش
عطر گل اقاقی بود
مربی یاش، چه مهربون
دوستان خوب زیاد بودن
بیا بریم مهد کودک با دوستامون
بخوونیم شعر قشنگ با دوستامون
صبح که از خواب پا میشم
اول آفتاب پا میشم
یه کمی ورزش میکنم
تو باغچه نرمش میکنم
صدا میزنم مامان جون
چایی رو بریز تو فنجون
وقتی چایی رو نوشیدم
مامانو بابارو بوسیدم
میرم به کودکستان
خوشحال و شاد و خندان
عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید
او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد
من یــــــــار مهربانم
دانـــــا و خوش زبانم
گویـــم سخن فراوان
با آنکه بی زبــــــــانم
پندت دهم فـــــراوان
من یـــــار پنــــد دانم
من دوستی هنرمند
با سود و بی زیـــانم
از من مبــــاش غافل
من یـــــــــار مهربانم
ای بچه بی دندون
نرو سراغ قندون
کمتر بخور شیرینی
شب خواب بد می بینی
خواب یه کرم گنده
که دندوناتو خورده
زود باش برو مسواک کن
تا همه شو نخورده
بچه خوب همیشه
دندوناشم تمیزه
در خیابان، امروز
طبل و پرچم دیدم
بر لب آدم ها
خنده را کم دیدم
روی اسبی دیدم
بچه ای کوچولو
مادر من می گفت
آب می خواهد او
توی هیئت، بابا
ژاکت مشکی داشت
در کنارش مردی
یک علم را برداشت
مادر من می گفت
روز کوچ گل هاست
این عزاداری ها
یادی از عاشوراست
بلندترین شب کدومه
شبی که به یاد می مونه
شب قشنگ یلدا
شب بلند یلدا
در این شب سرد و قشنگ
با میوه های رنگارنگ
سیب و انار و هندونه
مزش چه به یاد می مونه
آخ مزش چه به یاد می مونه
مادر بزرگ خوبم
قصه می گه یه عالم
قصه خوب و زیبا
از شب سرد یلدا
لباس های رنگارنگ
سبز و سفید و قشنگ
هرکدوم از لباس ها
لازم باشه با هوا
هوا که سرد و برفیست
لباس گرم و بافتنیست
دستکش و شال و کلاه
بپوشیم وقت سرما
وقتی هوا گرم می شه
لباس نازک خوبه
با لباس مرتب
هستی تمیز و راحت
یک نهال سبز را
کاشتم در قلب خاک
ریختم در پای او
قطره های آب پاک
بوسه زد بر روی او
آفتاب تابناک
شد نهالم شاد شاد
از نوازشهای باد
سالیانی چون گذشت
شد نهالم یک درخت
یک درخت سایه دار
سربلند واستوار
عروسک قشنگم هنوز تو رختخوابه
نمی دونه که بیرون آفتاب داره می تابه
عروسک کوچولو خوابو دیگه رها کن
ببین آفتاب در اومد پاشو چشماتو وا کن
پرنده های روی بوم دارن آواز می خونن
خوب صداشونو گوش کن ببین چه ناز می خونن
به من بگو که وقتی همه جا غرق نوره
با چشمای شیشه ای دنیای ما چه جوره ؟
وای که چقدر آن کوچولو
زبر و همچنین زرنگ و همچنین با هوشه
می دونه که در طول روز
بایستی و حتما سه بار شیر بنوشه
هنگام و زمانی که غذا پخته مامان
دیگه نشو بهونه جو
با اشتها بخور غذا
خوشحال و همچنین شاد و همچنین جذاب و جالب و خنده رو
آقا کلاغه بر شاخه نشست
قار و قاری کرد بالهایش را بست
بیچاره کلاغ دلتنگ و غمگین
خسته شده بود از دود ماشین
بال و پرش را به من نشان داد
پر کشید و رفت با داد و فریاد
سلام مداد زردم
بازم نقاشی کردم
آهای مداد آبی
بیداری یا که خوابی
آسمونو آبی کن
روزشو آفتابی کن
می خوام چمن بکارم
مدادشو ندارم
چمن که آبی رنگ نیست
زرد که باشه قشنگ نیست
مداد آبی و زرد
باید بهم کمک کرد
رنگ شما دوهر تا
میشه یه سبززیبا
رنگو رو هم بذارید
اینجا چمن بکارید
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
دنیای ما دریاست هر بچه ای ماهی است
دریای بی ماهی یک ذره زیبا نیست
عینک مادر بزرگ
چند روزیه شکسته
انگار یه عالمه غم
توی دلش نشسته
هرجا که میخواد بره
منو صدا میکنه
اونوقت با مهربونی
منو دعا میکنه
خدا کنه که چشماش
دوباره خوب ببینه
چون که دلم نمیخواد
غم تو دلش بشینه
آی آی آی بچه ها
ورزش کنید شادی کنید
ورزش بازی شادی
چندان شادی در خانه و در مدرسه
در دشت سبز و در مزرعه
در کوه و در کوچه ها
در جمع شاد بچه ها
ورزش ورزش بازی بازی
شادی شادی
ما گلهای خندانیم
فرزندان ایرانیم
میهن پاک خود را
مانند جان می دانیم
ما باید دانا باشیم
هوشیار و بینا باشیم
از بهر اسم ایران
باید سربالا باشیم
آباد باشی ای ایران
آزاد باشی ای ایران
از ما فرزندان خود
دلشاد باشی ایران
تو را می خواهم
برای تمام روز های بارانی
همه ی لحظه های دلتنگی
برای دویدن در کوچه های خیس
لبریز شدن از حس تولد یک بوسه
برگشتن به روز های خوب کودکی
اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.