شعر با چ
شعر با چ ,شعر با چ شروع شه,شعر با چ شروع شه,شعر که با چ شروع شه,بیت شعر که با چ شروع شه,شعر که اولش با چ شروع شه,یه شعر که با چ شروع شه,شعر با حرف چ,شعر با حرف چ شروع شود,شعر با حرف چ شروع بشه,شعری که با حرف چ شروع شود,شعر که با حرف چ شروع بشه,شعری که با حرف چ شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف چ شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
چو جوشد افسردگی زدوران حذر زامداد اهل احسان
که ابر در موسم زمستان نمی کند غیر ژاله پیدا
شعر با چ
چو بی آن روی چون لاله بگریم زار چون ژاله
کنم پر نوحه و ناله جهان از ماه تا ماهی
شعر با چ شروع شه
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
شعر با چ شروع شه
چاشنی گیر او بود رضوان
قدسیان را چو میهمان دارد
بیت شعر که با چ شروع شه
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
یه شعر که با چ شروع شه
چارم آورده ام به صدق ایمان
به رسولان خالق دیان
شعر با حرف چ
چون ترا گردون گردان رام کرد
مرکب ناراستی را رام کن
شعر با چ شروع شه
چرخ گردنده تو را چون رام شد
مرکب بی مرکبی را رام کن
شعر با چ
چون صید هر کسی شدی از بی کسان مگرد
چون رام دیگران شدی از اوحدی مرم
شعر با چ شروع شه
چو عشق از حد بشد با درد خود ساخت
حدیث ویس و رامین ورد خود ساخت
یه شعر که با چ شروع شه
چو نگه رام تعلق نتوان شد
گو اشک فشان دانه و حیرت قفسی کن
بیت شعر که با چ شروع شه
چون جان تو میستانی چون شکر است مردن
با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن
شعر که با چ شروع شه
چه بی رحمانه میاید به دنبالم
به من از من نزدیکتر
ببین با شوق میاید
چه بی مقدار میاید
شب و روز در کنارم هست
چه بی پروا می گیرد
اجل جانم.
شعر با حرف چ شروع شود
شعر با چ شروع شه
چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند
چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن
شعر با چ
چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست
مرا بر دل اندیشه زین باره نیست
مرا بیش از این زندگانی نبود
زمانه نکاهد نخواهد فزود
شعر که اولش با چ شروع شه
چون زیستن تومرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده
شعر با چ شروع شه
چو خواهی ستایش پس مرگ تو
خرد باید ای نامور برگ تو
شعر که با چ شروع شه
چون اجل آید بسویم
سخت در آغوشش بگیرم
چون تنها کسیت که
بخاطر خودم میآید.
بیت شعر که با چ شروع شه
چون گل به بیابان خراســـان آمد
با لطف و کرم شـــاه غریـبان آمد
ای کاش منم خاک خراســـان بودم
آن لحظه که چون فصل بهاران آمد
شعر که با چ شروع شه
چو غنچه مشت زری عندلیب اگر می داشت
هزار نکته رنگین به یک دهن می گفت
شعر با چ
چون خرده زری که ترا هست رفتنی است
در آستین گره چه کنی غنچه وار دست؟
یه شعر که با چ شروع شه
چو کردند از غنا عرض تجمل سایلان او
فروشد در زمین از انفعال کم زری قارون
شعر با حرف چ شروع شود
چه کنی سری را که فنا بکوبد
چه کنی زری را که تو را نباشد
شعر که اولش با چ شروع شه
چه خبر شهسوار رعنا را؟
که صف مورد گشت پامالش
شعر با حرف چ شروع شود
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
شعر با چ شروع شه
چون نیست دلم را ز غمت روی رهایی
دل مصلحت خویش به روی تو رها کرد
شعر که با چ شروع شه
چو با جان خواست رفتن یادش، ای دل
رها کن تا بمیرم هم درین یاد
شعر با حرف چ
چون می کشی، رها کن تا پای تو ببوسم
باری به سینه من این آرزو نماند
شعر با چ شروع شه
چشمش چه ساحریست؟ که شرطی ز دشمنی
با من رها نکرد و همان دوستی بجاست
بیت شعر که با چ شروع شه
چه عادلی است که ز عدل او ممالک را
تنعمی است موفی سعادتی است سعید
شعر با چ
چون یوسف سعید بفرمودم این غزل
بادا دوام دولت او چون دوام عشق
شعر با حرف چ شروع شود
چون هما رزقش استخوان سازند
به سعادت کسی که مغرورست
یه شعر که با چ شروع شه
چو بهرام و رهام اردبیلی
شعر که اولش با چ شروع شه
چو دید اردبیلی نمد پاره پوش
کمان در زه آورده و زه را به گوش
شعر که با چ شروع شه
چوق دا کی سرابین سویی وار یاغ – بالی واردیر
شعر با حرف چ
چون حیا آب رخ گوهر ما وقف تریست
عرقی چند مبادا شود از سیما خشک
شعر با چ شروع شه
چون چراغ روز نوری نیست در سیما مرا
آن زمان گردد دلم روشن که خاموشم کنند
شعر با چ شروع شه
چرب نرمی ها طمع زان ماه سیما داشتم
عاقبت زان گردران، گردن به دست آمد مرا
شعر با چ شروع شه
چهره ات خورشید سیما می کند آیینه را
لعل جان بخشت مسیحا می کند آیینه را
بیت شعر که با چ شروع شه
چون پر پروانه سوزد پرده ناموس را
چون شود از عکس ساقی آتشین سیما شراب
شعر با چ
چهره دل ترجمان رازهای عالم است
وای بر آن کس کز این آیینه سیما غافل است
یه شعر که با چ شروع شه
چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
شعر که با چ شروع شه
چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه
نی خسته یی که جز بغض تو در گلو ندارد
ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بی تو راهی، به حریم او ندارد
شعر که اولش با چ شروع شه
چشمت ستاره اش را
چندان چراغ وسوسه خواهد کرد
تا من به آفتاب بگویم: نه!
شعر با چ شروع شه
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند
شعر با حرف چ شروع شود
چهرگان مرا، به جلوه گری
خواند رشک ستاره سحری
شعر با حرف چ
چشمه خورشید را سراب شمارد
هرکه ببیند رخ ستاره فشانش
گشت شب دیر و خلق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب
بیت شعر که با چ شروع شه
چون چرخ حریف آفتابیم
پنهان نشویم چون ستاره
شعر با چ شروع شه
چرخ سفالی است سبز فتح تو ریحان او
شمه ریحان فتح بهر مشام تو باد
شعر با چ
چو ریحان او دسته می بست خواجو
دل خسته در زلف سرگشته بستش
شعر که با چ شروع شه
چه باشد ماه یا زهره چو او بگشود آن چهره
چه دارد قند یا حلوا ز شیرینی خوی او
یه شعر که با چ شروع شه
چه داند لطف زهره زهره رفته
که او را گوشه چادر نگیرد
شعر که اولش با چ شروع شه
چون سایه که در هر قدمش بوده کنارت
بگذار که هر لحظه به دنبال تو باشم
شعر با چ شروع شه
چنان به روی تو مستغرقم که یادی نیست
که بر فراز فلک زهره ایست یا قمری
شعر با حرف چ شروع شود
چین و چروک های صورتم را
که ادامه دهی
به رفتنت می رسی
به زمستانی سخت
به برف
که سال هاست
جای سایه ات
روی سرم می نشیند.‘
شعر با حرف چ
چو سایه بر سر این خاکدان چه میگذری؟
بکوش و سایه همت بر آسمان انداز
شعر که با چ شروع شه
چو سایه جذبه خورشید او سراپایم
چنان ربود که نگذاشت سجده ام بجبین
شعر با چ شروع شه
چون قافله عشق رسیدند ز راه
بر تربت شاه دین، به صد ناله و آه
زینب به سر قبر برادر می گفت
لا حول و لا قوه الاّ بالله
شعر با چ
چون خدا نور دو عالم افرید
چشم هستی مثل زینب را ندید
زینب کبری که فخر خلقت است
دفتر عشق خدا یا زینب است
چیست شبنم یک نم از دریاست ناآمیخته
گر بیامیزی تو هم در بحر کل بی غم شوی
شعر با چ شروع شه
چون صبح بی غبار نفس زنده ایم و بس
شبنم صفاست آئینه امتحان م
بیت شعر که با چ شروع شه
چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم، همه مستی همه جوشم
تو و آن الفت دیرین، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی، به خدا باده فروشم
شعر که اولش با چ شروع شه
چهقدر تو را داشتن شیرین است
چهقدر شیرینی به چشمهایِ تو میخورد
شیرینیای بیشتر از چای شیرین
شعر که با چ شروع شه
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی
شعر با چ شروع شه
چون صید به دام تو به هرلحظه شکارم / ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب نیارم / رفته ست قرارم
چون آهوی گم گشته به هر سوی دوانم / رهایی نتوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم / آه از دل زارم
شعر با چ شروع شه
چه وعده می دهی و چه سوگند می خوری
سوگند و عشوه را تو سپر می کنی مکن
یه شعر که با چ شروع شه
چون عُهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
شعر با حرف چ شروع شود
چشم مرا سیل ز دریا گذشت
سوختگی دل شیدا همان
شعر با حرف چ
چو هر سخن که صبا نقش می کند با دوست
بیان حسن گل از بلبلان شیدا پرس
شعر با چ
چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
شعر که اولش با چ شروع شه
بیت شعر که با چ شروع شه
چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی
شعر که با چ شروع شه
چون شمع بدم سوزان هر شب به سحر کشته
امروز بنشناسم شب را ز سحر جانا
شعر با چ شروع شه
چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد
شعر با چ شروع شه
چشمان تو سحر اولین اند
تو فتنه آخرالزمانی