شعر با و
شعر با و ,شعر با و شروع شه,شعر با واو شروع شه,شعر که با و شروع شه,بیت شعر که با و شروع شه,شعر که اولش با و شروع شه,یه شعر که با وشروع شه,شعر با حرف و,شعر با حرف و شروع شود,شعر با حرف و شروع بشه,شعری که با حرف و شروع شود,شعر که با حرف و شروع بشه,شعری که با حرف و شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف و شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ولایت را وفاداری بسیجی
تو دین را بهترین یاری بسیجی
چه فخری بیش از این که با حضورت
به چشم دشمنان خاری بسیجی
شعر با و
ویرانه نه آنست ک جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که بار هر نگه تو
صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
شعر که با و شروع شه
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
شعر با واو شروع شه
وه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
شعری که با حرف و شروع شود
وعده حق نصرت و نصر بسیجی حتمی است
بذر ایثار و شهادت در جهان کارد بسیج
شیر خواران نوجوانان پیر مردان کهن
این شهیدان اسوه اند و نام و ره باشد بسیج
شعری که با حرف و شروع بشه
وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
کس نمیبینم که دارد در جهان چندان نمک
شعر که با حرف و شروع بشه
وارث تمام اضطراب های من سلام
لیلی قشنگ خواب های من سلام
شعر که با و شروع شه
شعر با و
و سین هفتم سفره دلتنگی هایم
سبزی چشمان تو هست
در روزهایی که آمدن بهار
یاد رفتنت را زنده می کند . . .
شعر که با حرف و شروع بشه
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان درسخن نصیبه ام از راز می دهند
وقتی همای شوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قدس تو پرواز می دهند
شعری که با حرف و شروع بشه
وصف تو کار واژه های لال من نیست
این شعر های عاشقانه مال من نیست
شعر با واو شروع شه
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شعری که با حرف و شروع شود
وقتی آرزومـــــو به بابانوئــــل گفتم.. اونم خندید
وقتی که فهمـــــید
آرزو کردمــــ یه بار دیگه بهمــــ نگــــاه کنی و بخندے
مگه آرزوی کمیه داشتن لبـــخـــند تو ؟
کریسمـــس مبارکــــــ !
شعر که با و شروع شه
ورای مدرسه ای شیخ درس حال آموز
بر آن مباش که تنها به اجتهاد رسی
شعری که با حرف و شروع بشه
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
شعر که با حرف و شروع بشه
وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تقدیر نکردی
شعر با و
وقتی تو
ابتدا و انتهای
همه ی حس هایم نشسته ای؟
چگونه تو را شعر نکنم؟
شعری که با حرف و شروع شود
وا عزیزا گویی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم واجوانی واجوانی
شعر که با و شروع شه
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست
از یار جدا می شوم این ناله از آن است
شعر با واو شروع شه
وای از این مرغ عاشق زخمی
که بنالد به زخمه سازت
شعری که با حرف و شروع بشه
و گل های شمعدانی
که ایستاده اند
چون جوجه گنجشک های گرسنه
برای سهمی که از دستان تو می گیرند
شعر با حرف و شروع بشه
وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
چو می رسی به لب چشمه ای و آب روانی
شعر که با و شروع شه
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
شعر با حرف و شروع بشه
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
شعر که با حرف و شروع بشه
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد
شعری که با حرف و شروع بشه
وامداریم و سرافکنده زخجلت در پیش
که پس انداخته ایم این همه وام ای شیراز
شعر با و
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
شعر که با و شروع شه
وای ازین دل که نی هرگز بکامم
وای ازین دل که آزارد مدامم
وای ازین دل که چون مرغان وحشی
نچیده دانه اندازد بدامم
شعر با واو شروع شه
وانکرد از کار دل چون عقده،باد مشکبوی
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدایی داشتم
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
شعری که با حرف و شروع شود
وقت گل و روز شادمانی آمد
آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شد و وقت مهربانی آمد
شعر که با حرف و شروع بشه
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
شعر که با و شروع شه
وقت گل و روز شادمانی آمد
آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شد و وقت مهربانی آمد
شعری که با حرف و شروع بشه
وقتی طرز نگاهت را به نامهربانان عوض کنی
بجای اینکه از دست آنها عصبانی باشی
برای آنها دل خواهی سوزاند!
شعر با و
وقتی به یاد نام شما آب میخوریم
انگار جای آب می ناب میخوریم
مردم به نرخ روز میخورند نان
ما نان به نرخ حضرت ارباب میخوریم
شعر با واو شروع شه
ورت شیخ گوید مرو سوی دیر
جوابش چه گویی بگو شب به خیر
شعری که با حرف و شروع شود
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
شعر که با و شروع شه
و سرانجام ….
خودت را باور داشته باش
تا جایی که جهانی تو را باور کند
شعر با حرف و شروع بشه
وقت اذان گذشت و خورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
شعر که اولش با و شروع شه
وفا مجو زکس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
شعر که با حرف و شروع بشه
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش میرسد، ایام هجران میرود
شعری که با حرف و شروع بشه
وگر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
وصف تو کار واژه های لال من نیست
این شعر های عاشقانه مال من نیست
وه که باری روی زیبا باز کن تا بنگرم
تا هنوزم دیده لختی روشنایی می دهد
وقت غنیمت شمار ار نه چو فرصت نماند
ناله که راداشت سود آه کی آمد به کار
شعری که با حرف و شروع بشه
وقت آن است کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
شعر با حرف و شروع بشه
و تندتر از درناها ….
با همین چرخ خیاطی مارشال قدیمی
دامن آبی آسمان را زیکزاگ بدوزم
و بخاطر گنحشکهایم
فقط به اتفاقات خوب فکر کنم
شعر که با حرف و شروع بشه
وانگهم درد داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
شعر که با و شروع شه
وهم جانت مبر بجز توحید
کان دگر کیمیای دلبند است
شعر با واو شروع شه
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش افکنم به همه رخت و بخت خویش
شعر که با حرف و شروع بشه
وقت خواجه ماخوش کز نوای جاویدش
نغمه ساز توحید است ارغنون عرفانی
شعری که با حرف و شروع بشه
وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
شعر با و
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
شعر که با و شروع شه
وصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
شعری که با حرف و شروع بشه
و من
مثل سایه که بخواهد از تن جدا شود
مثل تن که بخواهد از جان جدا شود
مى خواهم که از یاد بروم
شعری که با حرف و شروع شود
ورایدون که زین کارهستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه
شعر با واو شروع شه
وسعت جادوئی برف :
جای دو جفت پا تا دور دید ،
یاد آورِ گام های من و تو
از روز هائی دور.
شعر که با حرف و شروع بشه
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
شعری که با حرف و شروع بشه
و اینک پاییز رسید پررنگ و میوه.
چه دیر پا بود انتظار من.
پانزده بهارِ سراسر شادکامی
زمین را در آغوش کشیدم،
و هرگز از آن جدا نشدم
تا پاییز راز خفتۀ خود را
در جانم زمزمه کرد.
شعر که با و شروع شه
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
شعر با و
و اینک پاییز رسید پررنگ و میوه.
چه دیر پا بود انتظار من.
پانزده بهارِ سراسر شادکامی
زمین را در آغوش کشیدم،
و هرگز از آن جدا نشدم
تا پاییز راز خفتۀ خود را
در جانم زمزمه کرد.
شعر با واو شروع شه
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
شعری که با حرف و شروع بشه
وقتی نمیرسی
شاید پایت را
جایی جا گذاشتهای
شعر که با و شروع شه
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
شعری که با حرف و شروع شود
وقتی نمیشود گذشت
باید دوست داشت
شعر با حرف و شروع بشه
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند
شعر با واو شروع شه
و من چقدر گریهات را
از چشمانت بیشتر دوست میدارم
شعر که با حرف و شروع بشه
وارستگان به دوست پناهنده گشته اند
وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد
خودخواهی است و خودسری و خود پسندی است
حاصل ز عمر آنکه خودش قبله گاه شد
شعر با و
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم
اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام
توی تابستون دست های تو برفم
شعر که با و شروع شه
وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است
چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
کاین سفر توشه همی خواهد و این ره دور است
شعری که با حرف و شروع بشه
وفای شمع را نازم که بعداز سوختن . هردم
به سر خاکستری در ماتم پروانه میریزد
شعر با واو شروع شه
وقت رفتن گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد
شعری که با حرف و شروع شود
وقتی از چشمام رفتی ….
تازه با دلم دیدمت !
تازه برگشتم به خاطرات
شعر که با حرف و شروع بشه
شعری که با حرف و شروع بشه
واجب نبود دل به بتی بیهده بستن
کاو را نبود شیوه بجز عهد شکستن