اشعار منوچهر آتشی
اشعار منوچهر آتشی,شعر منوچهر آتشی آواز خاک,شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر,شعر منوچهر آتشی بوشهر,گلچین اشعار منوچهر آتشی,شعر منوچهر آتشی,شعر منوچهر آتشی آواز خاک,شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر,شعر منوچهر آتشی بوشهر,شعر گندم منوچهر آتشی,شعر زیبای منوچهر آتشی,سبک شعر منوچهر آتشی,شعر گندم و گیلاس از منوچهر آتشی,شعرهای زیبای منوچهر آتشی,شعر زیبا از منوچهر آتشی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد منوچهر آتشی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی تو
آغاز می شود
اشعار منوچهر آتشی
نه رفتهای
نه پیام آمدنی دادهای
خانه در تصرف بوی توست
تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
حس میکنم
تنهایی ستاره را
این همه ستارهی تنها ؟
یکی به یکی نمیگوید بیا
هر یک
از آسمانهی خویش
چونان چشم پرنده درخشان
از آشیانهی تاریک
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
حس میکنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم
شعر منوچهر آتشی بوشهر
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا ؟
بنویس میآیم
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود
گلچین اشعار منوچهر آتشی
بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند
شعر منوچهر آتشی
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
ای بی خیال مانده ز من، دوست
دیگر ترا زمین و زمان
از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند
شعر منوچهر آتشی بوشهر
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار
شعر گندم منوچهر آتشی
یاد داری چه شبی بود ؟
باد گرم نفس من
ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
و اندکی آنسوتر
جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
ماهی چشم مرا می برد ؟
شعر زیبای منوچهر آتشی
یاد داری چه هراس انگیز
گرگ خاکستری ابری
کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
یاد داری چه شبی بود ؟
سبک شعر منوچهر آتشی
خوابیده ای کنار من
آرام مثل خواب
خواب کدام خوب ترا می برد چنین
مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
شعر گندم و گیلاس از منوچهر آتشی
در پشت پلک های تو باغی ست
می بینم
باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
می شنوم
نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
رگ های آبی تو در متن مات پوست
دنباله های نازک اندیشه دل است
شعرهای زیبای منوچهر آتشی
در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
در گوش کودکی که هنوز
پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
تکبیر زندگی کیست
خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
شعر زیبا از منوچهر آتشی
می دانم
اما بگو
آب کدام خوب ترا می برد چنین
مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
اشعار منوچهر آتشی
یک روز
در دشت صبحگاهی پندارت
از جاده یی که در نفس مه نهفته است
چون عاشقان عهد کهن
با اسب بور خسته می آیم من
در بامدادهای بخار آلود
در عصرهای خلوت بارانی
پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
تو گوش با طنین سم مرکب منی
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
من چون عاشقان عهد کهن
با اسب پای پنجره می مانم
بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
و آنگاه
همراه با تپیدن قلب نجیب تو
از جاده های در دل مه پنهان
می رانم
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
سلام
به پوست سبز آب
به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست سفید روز، می گردد
شعر منوچهر آتشی بوشهر
چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود
که آن همه مرا به جستجوی نام خودم
میان این همه دریاچه های مرده سرگردان کرد
گلچین اشعار منوچهر آتشی
هر زن اگر دریاچه ای بوده یا نگینی آبی در انگشتر
حساب کنید من به گرداب چند دریاچه ی مرده
یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام
شعر منوچهر آتشی
نام مرا نام تو دیوانه کرد
و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق
چخماقی بود از جنس آتش های کیهان
که به ژرفاهای گم دریای فارس
خیس خورده و مرجانی شده بود
جنس من آبی نبود نام تو آبی بود
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
نامت
گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پُر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
شعر منوچهر آتشی بوشهر
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
شعر گندم منوچهر آتشی
جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
شعر زیبای منوچهر آتشی
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گر می گیرد
سبک شعر منوچهر آتشی
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم
عجب سعادت غمناکی
شعر گندم و گیلاس از منوچهر آتشی
جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ !
شعرهای زیبای منوچهر آتشی
شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
شعر زیبا از منوچهر آتشی
جاده رفتن نیست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده یعنی رفت
رفت ، رفت
همین !
اشعار منوچهر آتشی
همه جا می بینمت
به درخت و پرده و آیینه
نمی دانم اما تو مرا دنبال می کنی
یا من تو را ؟
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
ای چشم شیرین زیبا .
به گلها می بینیم و می بینمت
به گلها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بینمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی یا من تو را
شعر منوچهر آتشی بوشهر
ای چشم شیرین دلربا .
همه رویاهایم را نیلوفری کرده ای
و همه خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای
گلچین اشعار منوچهر آتشی
زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
شعر منوچهر آتشی
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم نمی بینمت دیگر
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
با آن که می دانم تو می بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی پروا !
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
شعر منوچهر آتشی بوشهر
نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند
سکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ راپژمرده کرد
شعر گندم منوچهر آتشی
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
شعر زیبای منوچهر آتشی
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس
سبک شعر منوچهر آتشی
خانه ات سرد است ؟
خورشیدی در پاکت می گذارم
و برایت پست می کنم
ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیارتاریکم
شعر گندم و گیلاس از منوچهر آتشی
تو آواز زرین مرغ طلوعی
که بر تاج نخل افق پرفشاند
تو پرواز خونین مرغ غروبی
که بر صخره ساحل آزرده خواند
شعرهای زیبای منوچهر آتشی
تو قوی سفیدی
تو مهتاب
که از بیشه بر آب راند
تو رویای آن قوچ بشکوه
در خوان جادو
که در نیمروز عطش تهمتن را به دنبال
به آبشخور ناز آهو کشاند
شعر زیبا از منوچهر آتشی
تو رگبار آن ابر دیراب دوری
سرود طری را
که با ساقه خشک من خواندی ای دوست
تو از مشت خاکستر من شکفتی
تو از بیشه خواب بر آب من راندی ای دوست
اشعار منوچهر آتشی
مرا به سفره ی بی نان خوی مهمان کن
مرا به مائده ی خام نام سفیدت
مرا به خانه ی بی خانه و در و دیوار
مرا به خلوت بی دشمنت بخوان ای یار
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
مرا به زمزمه ی بی صدای افسانه
که نرم می چکد از چنگ بیت های بلند
مرا بخوان که به محراب معبد پاکت
نماز واجب شعری را
به سجده سر بگذارم به مهر باطل عشق
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
مرا ببر به هیاهوی شهر مرموزی
که ارث برده ام از بهت بایر اجداد
که ناشنفته و ناخوانده مانده و مانده هنوز
که من به سایه روشن گرگ و میش
ربودمش ز کلبه ی ملعون چه مبروصم
شعر منوچهر آتشی بوشهر
مرا به بایر پر انتظار سیلابت
کویر تشنه ی سیلاب شعر سیلابی
مرا به راندن گاو آهن مدادی دعوت کن
که شعر خرم گندم را
که مثنوی هزاران منی گندم را
به پهنه ی کویر تو
بی باران بفشانم
گلچین اشعار منوچهر آتشی
تو عزلت تمام رسولان روزکور
تو غربت تمام شب آوازان
تو از رواق های دروغ آوران سودایی
تو از تمام ارسطو بزرگتری
مرا نجات بده
شعر منوچهر آتشی
مرا ز کوچه ز میدان
مرا ز ده ز بیابان
مرا ز راست ها که دروغند
مرا ز عشق که آغاز نفرت است
مرا ز نفرت
مرا ز عاطفه حتی نجات بده
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
ای بهار من
ای کاغذ ای سفید
که من تمام گناهان شهر را
که من تمام بذر گناهان شهر را
به دشت پاک تو
با دست پاک پاشیدم
تو بار مهربانی داری
مرا رها کن از این بختک سیاه
از این شب سربی
که رو به سقف سکوتم به وحشت افکنده ست
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
چه خوب است لبخند تو تا با آن
به دنیا که نمی شود به خودم بخندم
چه خوبند چشم های تو تا
با چشم های تو
به خودم که نمی شود به دنیا نگاه کنم
شعر منوچهر آتشی بوشهر
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل ، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی ، وسوسه انگیز است
شعر گندم منوچهر آتشی
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا ، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی ، خواب انگیز است
شعر زیبای منوچهر آتشی
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفس های بلند آتش
می برد چشم خیالم را
تا بیابان های دورترین خاطره ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم ها
اهتزازی دارند
که در آن گل ها با اختر ها رازی دارند
سبک شعر منوچهر آتشی
نوشخند تو
می برد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاک ترین آهو ها
می برد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
این پهنه ی پاک زیبا
شعر گندم و گیلاس از منوچهر آتشی
مثل دریایی تو
اندوه انگیز و غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آواز ست
مثل دشتستان
که بزرگ و بازست
شعرهای زیبای منوچهر آتشی
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیز ترین گلها را
روی روبالشی عاشق خود می دوزد
شعر زیبا از منوچهر آتشی
با تو بودن خوبست
تو چراغی ، من شب
که به نور تو ، کتاب تن تو
و کتاب دل خود را ، که خطوط تن تست
خوش خوشک می خواند
اشعار منوچهر آتشی
تو درختی ، من آب
من کنار تو ، آواز بهاران را
می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو ، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظرم می رویی
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
مثل شبی دراز
با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبی دراز
در شط پاک زمزمه خویش می روم
شعر منوچهر آتشی بوشهر
با من ستاره ها
نجواگران زمزمه ای عاشقانه اند
و مثل ماهیان طلایی شهاب ها
در برکه های ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند
گلچین اشعار منوچهر آتشی
کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یک سوگند
شعر منوچهر آتشی
کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
شعر منوچهر آتشی آواز خاک
بر دست سیمگونه ی ساقی
روشن کنید شمع شب افروز جام را
با ورد بی خیالی
باطل کنید سحر سخن های خام را
شعر منوچهر آتشی در مورد بوشهر
من رهنورد کوه غروبم به باغ صبح
پای حصار نیلی شبها دویده ام
از لاشه های گند هوس ها رمیده ام
مستان سرشکسته ی در راه مانده را
با ضربه های سیلی ، سیلی سرزنش
هشیار کرده ام
شعر منوچهر آتشی بوشهر
تا بشکنم سکوت گران خواب قلعه ها
واگه شوم ز قصه ی سرداب های راز
زنجیر های وحشی پرسش را
چون بردگان وحشی از خواب
بیدار کرده ام
شعر گندم منوچهر آتشی
این شب خالی را ، ای لب نامیمون ورد
از هراسی همه رگ فرسا کن سرشارش
ساقه ی نازک وس یراب گل رؤیا را
انتظار تبر حادثه ای بگمارش