شعر
نفاق,شعر در مورد نفاق,شعر درباره نفاق,شعری در مورد نفاق,شعر درباره ی
نفاق,شعری نفاق,شعری درباره نفاق,شعری در مورد نفاق,شعری درباره ی نفاق,شعر
برای نفاق,شعر در باره نفاق
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد نفاق برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد ؟
چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد ؟
زمان به دست تو پایان من نوشت آری
مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد
شعر نفاق
بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است
بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام
عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است
شعر در مورد نفاق
ازخداشاکربودمردفقیر
گردهدقوتش لب نانی فطیر
خم مشوپیش توانگرهمچوطاق
تانگردی یاربااهل نفاق
دیدن غیر تو نفاق بود
من نه مرد نفاق و تزویرم
پرکندگی از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
از گردش افلاک و نفاق انجم
سر رشته کار خویشتن کردم گم
شاه را بی نفاق طاعت کن
به قبولی ازو قناعت کن
تا بکی گیرم عیار صحبت اهل نفاق
اتفاق دوستان چون سبحه دلکوبم بس است
زمین طینت ما نیست کینه خیز نفاق
بآب آتش یاقوت کرده اند خمیر
از نفاق دوستان (بیدل) اگر رنجت رسد
تا توانی ترک صحبتها گرفتن کین مگیر
همصحبتان ببازی شطرنج سرخوش اند
تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
دوستان چون از نفاق آگنده اند
آستین بر دوستان خواهم فشاند
شعر نفاق
جهان موافق مهر تو است مگذارش
که کینه ورزد با چون منی ز روی نفاق
شعر در مورد نفاق
کدام نوش که در وی نهفته نیشی نیست؟
نفاق بیشتر از دوستان شود پیدا
شعر درباره نفاق
زنهار که از خانه برون پا نگذاری
پر خار نفاق است همه راهگذرها
شعری در مورد نفاق
از نفاق دوستان، دشمن گوارا می شود
مرهم خاری که رو پنهان نماید سوزن است
شعر درباره ی نفاق
در مجالس حرف سرگوشی زدن با یکدگر
در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندن است
شعری نفاق
گرد نفاق روی زمین را گرفته است
در هیچ دل صفای محبت نمانده است
شعری درباره نفاق
گر چنین خواهد دواندن ریشه در دلها نفاق
التیام جوهر (و) شمشیر بر هم می خورد
شعری در مورد نفاق
صد بیابان در میان دارند زهاد از نفاق
گرچه در پهلوی هم چون سبحه صددانه اند
شعری درباره ی نفاق
صلح ارباب نفاق است پی جنگ دگر
زره خویش نهان زیر قبا ساخته اند
شعر برای نفاق
صفای سینه ز اهل نفاق چشم مدار
شب سیاه درونان سحر نمی دارد
شعر در باره نفاق
صائب اگر چه با تو دم از دوستی زند
زهر نفاق می چکد از چشم اخترش
شعر نفاق
نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق
می چکد زهر نفاق از گوشه ابروی خلق
شعر در مورد نفاق
از نمک تجدید زخم کهنه هم می کنند
این نفاق آلودگان گردند اگر جویای هم
شعر درباره نفاق
چشم زمانه سیر نمی گردد از نفاق
تا خلق توتیا نکنند استخوان هم
شعری در مورد نفاق
درین ستمکده صائب به غیر داغ نفاق
چه گل ز صحبت احباب می توان چیدن؟
شعر درباره ی نفاق
اندریشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو
شعری نفاق
دل همی گوید کزو رنجیده ام
وز نفاق سست می خندیده ام
شعری درباره نفاق
یک دو پندش داد طوطی بی نفاق
بعد از آن گفتش سلام الفراق
خواجه گفتش فی امان الله برو
مر مرا اکنون نمودی راه نو
خواجه با خود گفت کین پند منست
راه او گیرم که این ره روشنست
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود
شعری در مورد نفاق
گوید آری نه ز دل بهر وفاق
تا نگویندش که هست اهل نفاق
شعری درباره ی نفاق
صدق نگر بی نفاق وصل نگر بی فراق
طاق طرنبین و طاق طاق شوم کان رسید
شعر برای نفاق
با غیر جنس اگر بنشیند بود نفاق
مانند آب و روغن و مانند قیر و قار
شعر در باره نفاق
جان و سر تو که بگو بی نفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
شعر نفاق
هزار نقش وفاقم نمود ظاهر بخت
ولیک باطن خود ساده از نفاق نکرد
شعر در مورد نفاق
کس مبیناد از نفاق اختلاط عقل و حس
داغ این ظلمی که ما را از تو تنها کرده اند
شعر درباره نفاق
تشنه کام یاس مردیم از تگ و تاز نفاق
آخر از خون مروت کرد ما را سیر جنگ
شعری در مورد نفاق
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
شعر درباره ی نفاق
به دشمن می گریزم از نفاق دوستان صائب
که خار پا گوارا کرد بر من زخم سوزن را
شعری نفاق
از نفاق خصم پنهان می کشم صائب ملال
ورنه دارم دوست آن کس را که پیدا دشمن است
شعری درباره نفاق
هر که را دیدیم، دارد بر جگر داغ نفاق
ماهی بی فلس ازین دریا نمی آید برون
شعری در مورد نفاق
هر که او یک سجده کردش گر چه کردش از نفاق
در دو عالم عاقبت او خاصه ایزد شود
شعری درباره ی نفاق
این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
نه که در سایه و در دولت این مولایی
شعر برای نفاق
عقبات جهنم و رنج ابد نرسد بعذاب نفاق و حسد
توامان طلب از در خلد و درا به تغافل از اهل زمانه زدن
شعر در باره نفاق
تا کی به گرد خو برخان بال و پر زدن
چون شمع شعله از غم هجران بسر زدن
گیرم کنند مهر فراوان نثار من
اما چگونه وار هم از شرم در زدن
یک رنگ را بدهر نباشد تمتعی
گیتی موفق است ز رنگ دگر زدن
قلبم گرفت زینهمه ددخوئی و نفاق
باید که دست دامن سیر و سفر زدن
دست طلب ز دامن عشرت دمی مگیر
گر آگهی ز داس اجل بیخبر زدن
شعر درباره نفاق
دل صافی ترا از لشکری به
درون بی نفاق از کشوری به
شعری در مورد نفاق
به آب تیغ نشان آتش شرارت خصم
از آنکه می زندش دیگ سینه جوش نفاق
شعر درباره ی نفاق
همچو آیینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر ماییم
شعری نفاق
چون آینه نفاق نیارم که هر نفس
از سینه زنگ کینه به سیما برآورم
شعری درباره نفاق
جهان موافق مهر تو است مگذارش
که کینه ورزد با چون منی ز روی نفاق
شعری در مورد نفاق
زاء زهدت کرد با نون نفاق و حاء حرص
تا نمودی زهد بوذر بهر زر نوذری
شعری درباره ی نفاق
سیم آن کین جماعت مشتاق
که جلیس اند بی ریا و نفاق
سخن حق ز ما همی شنوند
همچو مرغ گرسنه دانه چینند
شعر برای نفاق
روی کرده چو تخم کاژیره
به نفاق و دل اندرون تیره
شعر در باره نفاق
کی درآیی به چشم اهل خرد
تو فروشی نفاق و نفس خرد
شعر نفاق
ای همه قول تو نفاق و دروغ
پیش دنیا تو گردن اندر یوغ
شعر در مورد نفاق
دردی در ده که توبه بشکستم
تا کی ز نفاق و زرق و خناقی
شعر درباره نفاق
در ریای خود منافق پیشه ای
در نفاق خود ز حد بگذشته ای
شعری در مورد نفاق
در رقص و در سماع ز هستی فنا شده
اندر هوای دوست دلی ذره وار کو
خالص برای لله ازین ژنده جامگان
بی زرق و بی نفاق یکی خرقه دار کو
شعر درباره ی نفاق
تسبیح و ردا نمی خریم الحق
سالوس و نفاق را خریداریم
شعری نفاق
سود نداردت این نفاق، چه داری
بر لب باد دی و به دل تف مرداد؟
شعری درباره نفاق
اهل نفاق گشت شب تیره
رخشنده روز از اهل تولا شد
شعری در مورد نفاق
همه عالم گرفت ننگ نفاق
نام اخلاص ناب نشنیدم
شعری درباره ی نفاق
دستی که به عهد دوست دادیم
از بند نفاق برگشادیم
شعر برای نفاق
شعر در باره نفاق
ما ننگ وجود روزگاریم
عمری به نفاق می گذاریم
شعر نفاق
دوستانی که با نفاق افتند
دشمنان را هم اتفاق افتند
شعر در مورد نفاق
صحبت پاکشان ز صدق و وفاق
مایه صد هزار کذب و نفاق
شعر درباره نفاق
با هوسناکان نفاق آمیز دارم صحبتی
عندلیب قدس با زاغان هم آوازی کند