شعر در مورد گذر عمر

شعر در مورد گذر عمر,شعر در مورد گذر عمر از سعدی,شعری در مورد گذر عمر,شعر کوتاه در مورد گذر عمر,شعر نو در مورد گذر عمر,شعر کوتاه در مورد گذر عمر,شعری درمورد گذر عمر,شعر در باره ی گذر عمر,شعر درباره گذر عمر و جوانی,شعری درباره گذر عمر,شعر زیبا درباره گذر عمر,شعر زیبا در مورد گذر عمر,شعر کوتاه درباره گذر عمر,شعر ترکی درباره گذر عمر,شعری کوتاه در مورد گذر عمر,شعری کوتاه درباره گذر عمر,شعر نو درباره گذر عمر,شعر نو درباره ی گذر عمر,شعری درباره ی گذر عمر,شعر درباره ی گذر عمر,شعر زیبا درباره ی گذر عمر,شعری در مورد گذر عمر,شعر درباره ى گذر عمر,شعر گذر عمر,شعر گذر عمر ببین,شعر گذر عمر و جوانی,شعر راجع گذر عمر,شعر برای گذر عمر,شعر درمورد گذر عمر,شعر نو گذر عمر,شعر راجب گذر عمر,شعر کوتاه گذر عمر,شعر در گذر عمر,شعر برلب جوی نشین و گذر عمر ببین,شعر بنشین بر لب جوی گذر عمر ببین,شعر بنشین لب جوی و گذر عمر ببین,شعر بر لب جوی نشین گذر عمر ببین,شعر درباره گذر عمر و جوانی,شعر در مورد جوانی و گذر عمر,شعر در مورد گذر عمر,شعری درباره گذر عمر,شعری در مورد گذر عمر,شعری درمورد گذر عمر,شعر درباره ی گذر عمر,شعر کوتاه در مورد گذر عمر,شعر نو در مورد گذر عمر,شعر کوتاه درباره گذر عمر,شعری برای گذر عمر,شعر از گذر عمر,شعر در مورد گذر عمر از سعدی,شعر زیبا درباره گذر عمر,شعری در مورد گذر عمر,شعر زیبا در مورد گذر عمر,شعر کوتاه در مورد گذر عمر,شعر نو درباره گذر عمر,شعر نو برای گذر عمر,شعر نو درباره ی گذر عمر,شعر نو راجع به گذر عمر,شعر کوتاه از گذر عمر,شعری کوتاه درباره گذر عمر,شعری کوتاه در مورد گذر عمر,شعری در گذر عمر,شعر در وصف گذر عمر,شعر در باب گذر عمر,شعر در خصوص گذر عمر,شعری در باب گذر عمر

شعر در مورد گذر عمر

در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گذر عمر برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید

ز دست ،گوهر پرقیمت جوانی رفت

چو برق ،فرصت کوتاه زندگانی رفت

بهار عمر که هنگام دانش اندوزیست

پی هوا و هوسهای نوجوانی رفت

شعر در مورد گذر عمر

گر عمر من از شصت فزون شد،شده باشد

ور طالع فرخنده زبون شد،شده باشد

این جان که به تنگ آمده است از قفس تن

روزی اگر از سینه برون شد،شده باشد

شعر در مورد گذر عمر از سعدی

جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است

سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است

عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست

هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است

شعری در مورد گذر عمر

نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت

غروری کز جوانی بود هم رفت

حدیث کودکی و خودپرستی

رها کن کان خیالی بود و مستی

چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست

نمی‌شاید دگر چون غافلان زیست

نشاط عمر باشد تا چهل سال

چهل ساله فرو ریزد پر و بال

پس از پنجه نباشد تندرستی

بصر کندی پذیرد پای سستی

شعر کوتاه در مورد گذر عمر

یک عمر به کودکی به استاد شدیم

یک عمر زاستادی خود شاد شدیم

افسوس ندانیم که ما را چه رسید

از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام

شعر نو در مورد گذر عمر

دنگ..،دنگ..

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من…

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز…

شعر کوتاه در مورد گذر عمر

افسوس که عمر خود تباهی کردیم

صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید

از بس به شب و روز سیاهی کردیم

شعری درمورد گذر عمر

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

شعر در باره ی گذر عمر

این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

شعر درباره گذر عمر و جوانی

عمر از کف رایگانی می رود

کودکی رفت و جوانی می رود

این فروغ نازنین بامداد

در شبانی جاودانی می رود

شعری درباره گذر عمر

سیلاب گرفت گرد ویرانه‌ی عمر  

و آغاز پری نهاد پیمانه‌ی عمر 

بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد   

حمال زمانه رخت از خانه‌ی عمر 

شعر زیبا درباره گذر عمر

طول عمر ما،

سنّ و سال ماست

عرض عمر ما

قیل و قال ماست

ارتفاع عمر

پر و بال ماست

حجم عمر ما کمال ماست

انتخاب کن عزیز

شعر زیبا در مورد گذر عمر

برخیز و مخور غم جهان گذران

خوشباش و به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفائی بودی

نوبت بتو خود نیامدی از دگران

شعر کوتاه درباره گذر عمر

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن ، فرصت شمار امروز را

شعر ترکی درباره گذر عمر

ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود

کی گمان بردم که شهد آلوده زهر ناب داشت

شعری کوتاه در مورد گذر عمر

نصیب از عمر دنیا ، نقد وقتست

مباش ای هوشمند از بی نصیبان

شعری کوتاه درباره گذر عمر

چو روزگار نسازد ، ستیزه نتوان برد

ضرورتست که با روزگار درسازی

شعر نو درباره گذر عمر

تو مسافری و دنیا سرآب کاروانی

نه معولست پشتی که برین پناه داری

شعر نو درباره ی گذر عمر

کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی

چون با دگری باید پرداخت بناکامی

شعری درباره ی گذر عمر

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

شعر درباره ی گذر عمر

من که بینم گذر عمر در این اشک روان

هوس سایه بید و لب جو ، از چه کنم ؟

هر دم از رهگذری زنگ سفر می شنوم

تکیه بر عمر چنین بسته به مو ، از چه کنم.

شعر زیبا درباره ی گذر عمر

چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید

شعری در مورد گذر عمر

در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی، که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا

شعر درباره ى گذر عمر

ساقی من روانه کن از کف
کشتی من که عمر بر گذر است

شعر گذر عمر

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

شعر گذر عمر ببین

شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد

شعر گذر عمر و جوانی

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

شعر راجع گذر عمر

افتد گذر او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاهگاهش است

شعر برای گذر عمر

گر عمر بشد عمر دگر داد خدا
گر عمر فنا نماند نک عمر بقا
عشق آب حیاتست در این آب درآ
هر قطره از این بحر حیاتست جدا

شعر درمورد گذر عمر

گذر کردم به بازار جمالت
دلی بفروختم، جانی خریدم

شعر نو گذر عمر

به کوی تو از زحمت عاشقانت
نسیم سحرگه گذر برنتابد

شعر راجب گذر عمر

الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را
ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد

شعر کوتاه گذر عمر

زهی عمر دراز عاشقان، گر
شب هجران حساب عمر گیرند

شعر در گذر عمر

سیلاب گرفت گرد ویرانه عمر
و آغاز پری نهاد پیمانه عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر

شعر برلب جوی نشین و گذر عمر ببین

عمر ببخشم بی ز شمارت
گر بستانم عمر شماری

شعر بنشین لب جوی و گذر عمر ببین

این دم عیسی به لطف عمر ابد می دهد
عمر ابد تازه کرد در دم عمر قدید

شعر بنشین بر لب جوی گذر عمر ببین

نسیما جانب بستان گذر کن
بگو آن نازنین شمشاد ما را
به تشریف قدوم خود زمانی
مشرف کن خراب آباد ما را

شعر درباره گذر عمر و جوانی

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد

شعر بر لب جوی نشین گذر عمر ببین

گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد

شعر در مورد جوانی و گذر عمر

ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند

شعر در مورد گذر عمر

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

شعری درباره گذر عمر

صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار

شعری در مورد گذر عمر

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را

شعری درمورد گذر عمر

لاله تا دید بی وفایی عمر
دگر از کف نمی نهد ساغر
گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم
باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد
آخر به سرم گذر کن ای دوست
انگار که خاک آستانم
من از دست کمانداران ابرو
نمی یارم گذر کردن به هر سو
دو چشمم خیره ماند از روشنایی
ندانم قرص خورشیدست یا رو
دانم که باز بر سر کویش گذر کنی
گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی
دریاب کزین جهان گذر خواهد بود
وین حال به صورتی دگر خواهد بود
گر خو همه خلق زیردستان تواند
دست ملک الموت زبر خواهد بود
خزان صحیفه پایان دفتر عمر است
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز
از سر پر شور ما ای عقل ناقص در گذر
پاسبانی نیست حاجت خانه زنبور را
به کوی عشق ز نقش قدم فتاده تریم
و گرنه در گذر خود ، فلک خیابانیم
گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی
گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم
عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر
همچو زنان خیره سر حجره به حجره شو به شو
در این منگر که در دامم که پر گشت است این جامم
به پیری عمر نو بنگر چه شیرین است بی خویشی
چو گرد راه هین برجه هلا پا دار و گردن نه
که مردن پیش دلبر به تو را زین عمر سردستی
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشانده ام جان امیدوار را
با آنکه روز وصل او دانم که شوقم می کشد
ندهم به سد عمر ابد یک ساعت آن روز را
هست یکی نیمه ز عمر تو روز
نیمه دیگر شب انجم فروز
روز و شب عمر تو با صد شتاب
می گذرد آن به خور و این به خواب
خلعت عمر تو عجب کوته است
خون به دل از کوتهیش ته ته است